من وچادرم/یادم باشه به امانت مادرم...
هروقت میخواست چادر بدوزه به خیاط می گفت: یه کمی بلندتر بدوز.خیاط می گفت:روی خاک کشیده میشه
اذیت میشی ها؟
می گفت:نه.عیب نداره.همیشه برام سوال بود که چرا چادرش رو بلندتر می دوزه؟
هرچی پا پیش شدم چیزی نمی گفت.تااینکه یه روز توی گلزار شهدایه دختر خانم چادرش رو گرفت بالا وبا طعنه
گفت: خواهر کمک نمی خواین؟حالا خوبه روزها هم رفتگر داریم.چشم هاش پر از اشک شده بود.برگشت وبهش
نگاه کرد وگفت:اگه امروز این چادر خاکیه به حرمت کسیه که روزی توی یه کوچه با ضرب سیلی به زمین خورد
وچادرش خاکی شد.به حرمت کسی این چادرخاکیه که سالها پیش وقتی دید دست ولیش بسته ست دنبالش راه
افتاد توی کوچه وتا مسجد رفت.اگه این چادر خاکی به حرمت مادرمونه که خاکیه ومن این خاکی بودنش رو دوست
دارم...
حالا فهمیدم دلیل این که چادرش رو بلندتر می دوخت چی بوده.می خواسته که همیشه به یاد مادرش باشه.
می خواست خوب از امانت مادرش نگه داری کنه...
خواهرم اگه چادر می پوشی حواست به خودت باشه چون حضرت زهرا انتخابت کرده واسه امانت داری.پس
حواسمون به امانت مادرمون باشه.که اون دنیا امانت رو درست به دست مادر برسونیم.خاکی یه خاکی...